زندگی با رامین

دیروز رامین کلا خواب بود

آقای بی جنبه یه روز صبح جلسه داشت، دیگه از ظهر تا ظهر فرداش فقط خوابید

با چه بدبختی افطاری و سحری بیدارش کردم

بعدشم نمازمونو به جماعت خوندیم و من پشت سر رامین نماز خوندم خیلی خوبه الان که کرونا اومده و نمیشه مسجد بری، تو خونمون شده دوتای نماز جماعت درست کنیم

افطاری رو نمیدونم چرا انقد همه چیز بدمزه شده بود

سوپ زشت و سیاه درست کردم که اصلا هم خیلی خوشمزه نبود و سیب زمینی و پنیر برای رامین درست کردم که خیلی خوشش نیومد و زودی شامشو خورد و دوباره خوابید

سحری هم با چه بدبختی قرمه سبزی گرم کردم که اونم احساس میکنم رامین کم خوردا ولی ميگه من خوب خوردم😕

بهرحال دیروز با وجود اینکه خوابم نیومد ولی بخاطر رامین منم مجبورا باهاش خوابیدم چون میگه: بدون دست نوازشت خوابم نمیبره

یادته رامین، دیشب بغلم بودی دلم میخواست برات لالایی یا قصه بگم تا لالات بگیره ولی همینجوری که تو بغلم بودی قصه‌ی واقعی خودمونو بهت گفتم که چقد دوست دارم
کلی قربون صدقه ت رفتم و نازت میکردم، با یه دستم رو کمرت دست میکشیدم با یه دیگه م دستم موهاتو نوازش میکردم جوریکه پاهامون بهم قفل بود و سرت تو گودی گردنم بود و دستاتو دورم حلقه کرده بودی و محکم تو بغلم بودی، که یهویی دیدم خروپفت رفت رو هوا😬😁😅🥰☺️

دیشب یا سفت همو بغل میکردیم و میرفتیم توی هم و میخوابیدیم
یا پشتمونو می‌کردیم بهم و بهم می‌چسبیدیم😝😜🤪😁😁😅😅

خیلی دوست دارم آقایی

خیلی خیلی دوست دارم

انقد دوستدارمت که حتی اگه اتفاق بدی که بینمون میفته رو خیلی زود فراموش میکنم

دوستدارم برای همیشه باهات یه قهر بلند مدت داشته باشم اما تو انقد خوب و مهربونی که طاقت قهر کردنم رو نداری و ظرف کمتر از چند ساعت زودی منو آروم میکنی و آشتی میدی

مرسی عشقم

مرسی رامینم

دوستدارم عشقم هم نفسم